جدول جو
جدول جو

معنی دندان کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دندان کردن
(شُ دَ)
کنایه از اعراض کردن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج). رو برتافتن. (آنندراج).
- دندان بر چیزی کردن، کنایه از طمع و توقع و خواهش آن داشتن است. (از آنندراج).
، کنایه از مضایقه نمودن باشد. (برهان) (از آنندراج). دریغ داشتن. (آنندراج) :
از لب و دندان وی گر بوسه ای سازم طمع
لب چه بگشایم که با من او چه دندان می کند.
سراج الدین سگزی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دندان کردن
اعراض کردن، مضایقه نمودن
تصویری از دندان کردن
تصویر دندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داغان کردن
تصویر داغان کردن
پراکنده ساختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
نهان کردن، نهفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
عقب کسی یا کاری رفتن، کاری را ادامه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ زَ دَ)
بخنده درآوردن. خنداندن. خندانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، شکافته کردن. شکفته کردن:
گفت در گوش گل و خندانش کرد
گفت با لعل خوش و تابانش کرد.
مولوی.
نار خندان باغ را خندان کند
صبحت مردانت چون مردان کند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
از ریشه بیرون آوردن دندان. (ناظم الاطباء). کندن دندان. بیرون کشیدن دندان. قلع دندان:
در دهان دار تابود خندان
چون گرانی کند بکن دندان.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
، کنایه از قطع طمع کردن باشد. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج). کنایه از یأس و ناامیدی است. (از لغت محلی شوشتر) ، مقهور و مغلوب ومعدوم کردن:
مژده مژده کآن عدو جانها
کند قهرخالقش دندانها.
مولوی.
لب خشک مظلوم گو خوش بخند
که دندان ظالم بخواهند کند.
سعدی (بوستان).
، کنایه است از آزار و اذیت کردن.
- دندان از (ز) بن برکندن، شکست دادن. مقهور و مغلوب ساختن:
کدام حادثه دندان نمود با تو به کین
که صولت تو ز بن برنکند دندانش.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
نهان کردن، مخفی داشتن، پوشیدن، نهفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنداق کردن
تصویر قنداق کردن
بستن شیرخواره را در قنداق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پندام کردن
تصویر پندام کردن
ایجاد ورم کردن آماس آوردن: (و آن آب که نه فاتر بود و نه سرد شکم پندام کند و معده راست گرداند) (الابنیه)
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک کردن براه انداختن، بدور در آوردن (جام ساغر و غیره) : ساقیا، پیش آر زود آن آب آتشفام را جام گردان کن ببرغمهای بی انجام را. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
تعقیب کردن، پی کردن، عقب آنرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان گردی
تصویر دندان گردی
عمل دندان گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
مداوا کردن، معالجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندار کردن
تصویر بندار کردن
مباشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداز کردن
تصویر بنداز کردن
مباشرت کردن جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان کندن
تصویر دندان کندن
کنایه از اعراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغان کردن
تصویر داغان کردن
((کَ دَ))
متفرق کردن، پریشان ساختن، خرد کردن، درب و، خرد و پریشان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
اخفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
Follow
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
Cure, Heal, Remedy, Treat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
Disguise, Camouflage, Conceal, Hide, Stash
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
маскировать , скрывать , прятать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
следовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
лечить , исцелять , исправлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
tarnen, verbergen, verkleiden, verstecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
heilen, beheben, behandeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
folgen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
маскувати , приховувати , ховати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
слідувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از درمان کردن
تصویر درمان کردن
лікувати , лікувати , лікувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنهان کردن
تصویر پنهان کردن
maskować, ukrywać, przebrać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دنبال کردن
تصویر دنبال کردن
śledzić
دیکشنری فارسی به لهستانی